همنفس

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت...

اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نيست
ژتوني دارم
خرده پولي
سر سوزن هوشي.

دوستاني دارم بهتر از شمر و يزيد
هم چو من مشروط

و اتاقي که در اين نزديکي است
پشت آن کوه بلند.



اهل دانشگاهم
پيشه ام گپ زدن است

گاه گاهي هم مي نويسم تکليف
مي سپارم به شما
تا به يک نمره ناقابل بيست كه در آن زندانيست
دلتان زنده شود

چه خيالي، چه خيالي
خوب مي دانم گپ زدن بيهودست
دانشم کم عمق است
خر زدن بيهودست.

 

اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش
جانمازم جزوه
مُهرم ميز
عشق از پنجره ها مي گيرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است.



درسهايم را وقتي مي خوانم
که خروس مي کشد خميازه
مرغ و ماهي خوابند.

اوستاد از من پرسيد
چند نمره مي خواهي از من؟
من از او پرسيدم
دل خوش سيري چند؟

 

خوب يادم هست
مدرسه محفل آزادي بود.
درس ها را آن روز حفظ مي کردم در خواب
امتحان چيزي بود مثل آب خوردن.
درس بي رنجش مي خواندم.
نمره بي خواهش مي آوردم.
تا معلم جوک مي گفت همه غش مي کرديم
و کلاسم زيبا بود و معلم حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل يک بازي بود.

کم کمک دور شدم از آنجا
بار خود را بستم.
عاقبت رفتم دانشگاه
به محيط خس آموزش

و به دانشكده علم سرايت كردم
رفتم از پله دانشکده بالا
بارها افتادم.

 

چيزها ديدم در دانشگاه
من گدايي ديدم در آخر ترم
در به در مي گشت
يک نمره قبولي مي خواست

 

من كسي را ديدم
از داشتن يک نمره ده
دم در پشتک مي زد
در دانشگاه اتوبوسي ديدم يک عدد صندلي خالي داشت.
دختري ديدم که به ترمينال نفرين مي کرد.
اتوبوسي ديدم پر از دانشجو و چه سنگين مي رفت.
اتوبوسي ديدم که کسي از روزنه پنجره مي گفت «کمک»!

ديدم
سفر سبز چمن تا کوکو
بارش اشک پس از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
جنگ دانشجويان سر ته ديگ غذا
جنگ نقليه با جمعيت منتظران
حمله درس به مُخ
حذف يک واحد به فرماندهي رايانه
فتح يک ترم به دست ترميم،
قتل يک نمره به دست استاد
مثل يک لبخند در آخر ترم
همه جا را ديدم

اهل دانشگاهم!
اما نيستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزديکم
آشنا هستم با سرنوشت همه ي همسفران
نبضشان را مي گيرم

هذيانهاشان را مي فهمم
من نديدم هرگز يک نمره بيست

من نديدم که کسي ترم آخر باشد


من در اين دانشگاه چقدر مضطربم
من به يک نمره ناقابل ده خشنودم
و به يک مدرک قناعت دارم.

من نمي خندم اگر دوست من مي افتد.
و نمي خندم اگر موي سرم مي ريزد

 

من در اين دانشگاه
در سراشيب كسالت هستم

خوب مي دانم استاد
كي كوئيز مي گيرد
اتوبوس کي مي آيد
خوب مي دانم برگه حذف کجاست

 

سايت و رايانه آن مال من است
هر کجا هستم باشم
تريا، نقليه، دانشكده از آن من است

چه اهميت دارد، گاه اگر مي رويد خار بي نظمي ها
رختها را بکنيم
پي ورزش برويم
توپ در يک قدمي است

و نگوييم که افتادن مفهوم بدي است!

و نخوانيم کتابي که در آن فرمول نيست.

و بدانيم اگر سلف نبود همگي مي مرديم!
و بدانيم اگر جزوه استاد نبود همه مي افتاديم!

و نترسيم از حذف
و بدانيم اگر حذف نبود مي مانديم.

و نپرسيم کجاييم و چه کاري داريم

و نپرسيم كه در قيمه چرا گوشت نبود
اگر بود چرا يخ زده بود

كار ما نيست شناسايي مسئول غذا
كار ما نيست شناسايي بي نظمي ها
كار ما نيست شناسايي هردمبيلي!
كار ما نيست جواب غلطي تحميلي

 

كار ما شايد اينست كه در مركز پانچ
پي اصلاح خطاها برويم

 

کار ما شايد اين است که در حسرت يک صندلي خالي،
پيوسته شناور باشيم.

 

بد نگوييم به استاد اگر نمره تک آورديم.

كار ما شايد اين است
كه مدرک در دست
فرم بي‌گاري يک شركت بي‌پيكر را
پر بكنيم

 

اهل دانشگاهم
رشته ام علافي‌ست
جيب‌هايم خالي ست
پدري دارم
حسرتش يک شب خواب!
دوستاني همه از دم ناباب

و خدايي كه مرا كرده جواب.

خوب مي‌فهمم سهم آينده ي من بي‌كاريست

من نمي‌دانم كه چرا مي‌گويند
مرد تاجر خوب است و مهندس بي‌كار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نيست!

 

چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد

بايد از آدم دانا ترسيد!
بايد از قيمت دانش ناليد!

وبه آنها فهماند كه من اينجا فهم را فهميدم

من به گور پدر علم و هنر خنديدم

اهل دانشگاهم
روزگارم در شک نيست
گاهگاهي واحدي مي افتم
تا به قول اساتيد قوي پايه شوم

من به آغاز امتحان نزديکم
جزوه ها مي گيرم تا که زيراکس بزنم
درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

نمره ها را زده اند

۵ پيدا بود و ۱۰
۲ پيدا بود و يکي هم ۱۱

من به اندازه يک اپسيلون
آرزو ميکردم که ۱۲ ترمه شوم

چه خيالي که اميدي عبث است

درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

نمره هاي اندک

آه .... بچه ها در حسرت

حسرت پاس همان درسي که باز هم افتاده اند
بچه ها پخش و پلا
در همه جاي حياط

جمعيت انبوه است
بوي مشروطي ها
يک نفر مي گريد.....

 

و بسي جالب بود که کسي مي خندد !

اي دريغ از
پاس يک واحد درس !

من نديدم
کسي را که خجالت بکشد
يا يک اوستادي که ؛ نمره دهد مجاني

آ ه ......

من به يک نمره ۱۰ خشنودم

درس بايد خواند، حفظ بايد کرد

من نمي دانم که
اين شبانه با روزانه
چه تفاوتها دارد

من نمي دانم که چرا ميگويند
درس بايد خواند، حفظ بايد کرد.

اهل دانشگاه
روزگارم بد نيست
خنده را مي فهمم
و هزاران جوک مي پرانم در راه
سايتها را مي خوانم
جزوه ها را مي بندم
و به فردا مي خندم...
شاد بودن ذاتي است
من به يک خنده تو دلشادم

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:,ساعت 21:42 توسط علی ربیعی فر|




مطالب پيشين
» الهه من....
» سخنی با دوست....
» مارگارت مید پر مخاطب ترین مردم شناس امریکایی
» راهکارهای مقابله با مشکلات روانی ناشی از بیماری های مزمن
» همینجوری....
» نا پیدا..........
» اولین کنگره روانشناسی اجتماعی ایران
» سومین کنگره سراسری هنردرمانی
» چهارمین کنگره انجمن روانشناسی ایران
» سومین کنگره سراسری پژوهش های روانشناسی بالینی
» خسته تر از همیشه...
» خداوندا.....
» تفاوتهاي اس ام اس خانم ها و آقایان
» این گونه نگاه کنیم...
» چرا جادوگران را به آتش می انداختند ؟!
» می خواستند سرش را ببرند...
» نتيجه ارتباط نا مشروع....
Design By : ParsSkin.Com